کد مطلب:140302 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:135

روز تاسوعا و وقایع در آن
روز تاسوعاء یعنی روز نهم محرم الحرام كه در آن وقایع و حوادثی اتفاق افتاده است كه ذیلا می نگاریم:

1- مرحوم تنكابنی در كتاب اكلیل المصائب می نویسد:

جمعی از ارباب مقاتل نقل نموده اند از شیخ بزرگوار جعفر بن محمد نما در كتاب مثیر الاحزان و او از سكینه خاتون روایت داشته كه می فرمود:

در روز نهم محرم آب ما تمام شد و عطش ما شدت نمود و آب از ظرفها و مشكها خشك شده بود چون من و بعضی از اطفال ما تشنه شدیم، من بسوی عمه ام زینب رفتم كه او را از تشنگی خود و اطفال خبر دهم شاید كه آبی برای ما ذخیره داشته باشد، دیدم كه عمه ام در خیمه نشسته است و برادر شیرخوارم بر دامن او است و آن كودك گاهی می نشیند و گاهی برمی خیزد و مانند ماهی در آب در حركت و اضطراب است و فریاد می كند و عمه ام می گوید: صبر كن ای پسر برادر و كجا است برای تو صبر و حال اینكه به این حالت می باشی، گران است بر عمه تو كه صدای تو را بشنود و نفعی بحال تو نبخشد، چون من این را شنیدم صدا


به گریه بلند كردم.

زینب سلام الله علیها فرمود: سكینه جان چرا گریه می كنی؟

گفتم: برای عطش برادرم و احوال خود را به عمه ام نگفتم كه مبادا اندوه او زیاد بشود، پس عمه ام برخاست و آن كودك را گرفت و به خیمه عموهایم رفت دید كه آبی ندارند و بعضی از كودكان ما در عقب او روانه شدند برای طمع آب، پس در خیمه پسر عموهایم اولاد امام حسن مجتبی علیه السلام نشست و فرستاد به سوی خیمه اصحاب كه شاید آبی بیابد ولی نیافت، چون یأس از آب به هم رسانید به خیمه خود برگشت و به همراه آن بانو قریب به بیست كودك از پسر و دختر بودند، پس شروع كرد به فریاد كردن ما هم همگی فریاد كردیم، در این هنگام یكی از اصحاب پدرم به نام بریر كه به وی سید قراء می گفتند از خیمه ما عبور كرد چون صدای گریه ما را شنید خود را بزمین انداخت و خاك بر سر خود ریخت و به اصحاب خود خطاب كرد، آیا شما را خوش آیند است كه دختران فاطمه از تشنگی بمیرند و حال آنكه قائمه شمشیرها در دستهای ما باشد؟! نه قسم به خدا خیری در زندگانی بعد از ایشان نیست بلكه پیش از ایشان در حوضهای مرگ وارد می شویم.

ای اصحاب من، هر یك دست یكی از این كودكان را بگیریم و بر آب هجوم آوریم پیش از اینكه ایشان از تشنگی بمیرند و اگر این قوم با ما مقاتله كنند ما هم با ایشان مقاتله می كنیم.

یحیی مازنی گفت: موكلین آب فرات بر قتال ما اصرار خواهند نمود پس اگر این كودكان را به همراه بریم بسا باشد كه به ایشان تیر یا نیزه ای اصابت كند و ما سبب آن شده باشیم، لذا رأی صواب آنست كه مشكی با خود برداریم و آن را پر آب كنیم آن وقت اگر با ما مقاتله كردند ما هم با ایشان مقاتله نمائیم و اگر از ما كسی كشته شد فدای دختران فاطمه باشد.

بریر گفت: این فكر خوب است، پس مشكی گرفتند و به جانب آب رفتند،


ایشان چهار نفر بودند چون موكلین آب آنها را مشاهده كردند، گفتند: شما كه باشید تا ما رئیس خود را خبر دهیم؟

میان بریر و رئیس ایشان قرابتی بود، پس چون او را خبر دادند، گفت: ایشان را راه دهید تا آب بیاشامند، چون داخل آب شدند و سردی آب را احساس كردند بریر و اصحابش صدا به گریه بلند كرده و گفتند: خدا لعنت كند ابن سعد را، این آب جاری است و به جگر آل پیغمبر قطره ای نمی رسد پس بریر گفت: پشت سر خود را نگاه كنید و تعجیل نموده آب بردارید كه دلهای اطفال حسین از تشنگی گداخته است و شما نیاشامید تا اینكه جگر اولاد فاطمه سیراب شود.

ایشان گفتند: قسم به خدای ای بریر ما آب نمی آشامیم تا دلهای اطفال حسین سیراب شود.

شخصی از موكلین این سخن بشنید و گفت شما خود داخل آب شدید كافی نیست كه برای این خارجی آب می برید قسم به خدا كه اسحق را از این خبر می كنم.

بریر گفت: ای مرد كتمان كن امر ما را، پس بریر بنزدیك او رفت كه وی را گرفته باشد تا خبر به اسحق نرساند آن مرد فرار كرد و اسحق را اطلاع داد.

اسحق گفت سر راه بر ایشان بگیرید و آنها را نزد من آورید و اگر اباء كنند یا ایشان مقاتله كنید، پس سر راه را بر بریر و اصحاب او گرفتند، مجملا مقاتله بین ایشان در گرفت و بریر شروع به موعظه نمود، صدای او به گوش امام علیه السلام رسید، چند نفر فرستاد كه او را یاری كنند، پس ایشان رفتند و موكلین فرار كردند.

آب را آوردند، اطفال بیك دفعه بر سر آب جمع شدند و شكم ها و سینه ها را بر مشگ گذاشتند كه ناگاه بند مشگ باز شد و آن بر زمین ریخت، كودكان بیك دفعه به فریاد آمدند.

بریر بر صورت خود زد و گفت: و الهفاه بر جگر دختران فاطمه صلوات الله و


سلامه علیها.

2- منقول است كه ابن زیاد مخذول از مماشاة و مطاوله عمر بن سعد با حضرت سید الشهداء علیه السلام آزرده خاطر شد لذا جویریة بن بدر تمیمی را كه از سرهنگان بود به كربلاء روانه كرد و گفت:

اگرابن سعد را دیدی در كار حرب اهمال می كند وی را بند كن تا امیری دیگر برای لشگر بفرستم، چون جویریه به راه افتاد عبیدالله ترسید كه او عمر را حبس كرده و لشگر ضایع ماند، شمر را با آن نامه از پس او روانه نمود.

سعد بن عبیده گوید: بواسطه گرمی هوا من با عمر بن سعد در آب رفته بودیم، مردی آمده به گوش او گفت كه ابن زیاد جویریة بن بدر را فرستاده كه اگر در كار جنگ اهمال می ورزی تو را گردن زند، چون این بشنید برجسته، سلاح جنگ بر خویش راست كرد و بر اسب سوار شد، باری شمر بن ذی الجوشن لعنه الله تعالی آن نامه شوم را از پسر زیاد گرفت و به طرف كربلاء حركت كرد همه جا آمد تا روز پنجشنبه نهم محرم وارد صحرای كربلاء گردید و خود را به عمر بن سعد رسانده و نامه پسر زیاد مخذول را بدستش داد، عمر بعد از خواندن نامه و اطلاع بر مضمون آن گفت:

لا اهلا و لا سهلا یا ابرص، مالك ویلك لا قرب الله دارك و قبح الله ما قدمت به علی.

خدای تعالی تو را دور و زشت كند بر آنچه برای من آورده ای قبلا من نامه ای برای ابن زیاد نوشتم و اصلاح كار در آن جسته و او را قانع كرده بودم تو او را از قبول آن منع كردی و كاری كه در شرف سامان گرفتن بود برآشفتی و پریشان نمودی، به خدا قسم حسین بن علی بدآنچه عبیدالله بن زیاد گفته گردن ننهد و همان نفس ابی كه حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام را بود اكنون حسین را است.

شمر گفت: این سخن بگذار و بگوی تا چه خواهی كرد، اگر امر امیر را به امضاء


می رسانی باید تا جنگ را آغاز كنی و گرنه لشگر با من بگذار و خود كنار برو.

عمر گفت: خیر، من امارت لشگر به تو نمی دهم بلكه خودم كفایت این مهم می كنم تو فقط سرهنگ پیادگان باش عمر بن سعد آن نامه را خدمت امام علیه السلام فرستاد.

حضرت فرمود: بخدا قسم به حكم پسر مرجانه تن در نمی دهم.

3- چنانچه در كتب مقاتل نوشته اند در روز تاسوعا لشگر كوفه و شام همچون قطرات باران كه از آسمان ببارد به سرزمین كربلاء ریختند، در آن روز امام علیه السلام با اصحاب باوفایش در خیمه نشسته بودند علیا مكرمه زینب خاتون سلام الله علیها می فرماید: من در میان خیمه بودم از شكاف خیمه نظر به برادر می كردم ناگاه از سمت كوفه صدای طبل و كوس و نقاره بلند شد، روی آسمان از گرد و غبار تیره و تار گردید صدای هیاهو و غلغله در زمین و زمان انداخت به چهره برادر نگریستم دیدم رنگ ارغوانی برادر مبدل به زعفرانی شده بینی تیغ كشیده، رنگ پریده نتوانستم خودداری كنم، پیشتر آمدم عرض كردم: برادر جان شما را چه می شود؟

شعر



چه شد اینكه لرزید جان و تنت

بشد رنگ از چهره روشنت



این چه حالت است كه در تو مشاهده می كنم، منكه از غصه مردم، كاش مادر مرا نمی زاد.

برادر بسمت من توجه نمود، آهسته فرمود: خواهر جان یتیم كننده اطفال من آمد، بیوه كننده زنان من آمد یعنی شمر الآن وارد زمین كربلاء شد.

شعر



رسید آنكه خنجر برویم كشد

تنم را به خاك و به خون دركشد



رسید آنكه غارت كند مال من

كند بی پدر جمله اطفال من



4 - در كتاب كافی مرحوم كلینی از امام صادق علیه السلام نقل كرده كه آنجناب


فرمودند: تاسوعا یوم حوصر فیه الحسین علیه السلام و اصحابه رضی الله عنهم بكربلاء و اجتمع علیه خیل اهل الشام و اناخوا علیه و فرح ابن مرجانه و عمر سعد بتوافر الخیل و كثرتها و استضعفوا فیه الحسین و اصحابه و ایقنوا انه لا یأتی الحسین ناصر و لا یمده اهل العراق بابی المستضعف الغریب...

روز تاسوعا روزی بود كه جد غریبم حسین با اصحابش در كربلاء محاصره شدند، لشگر شام اطراف آن غریب را گرفتند، سپاهیان كه در بیابان پراكنده بودند پیش آمدند امام و اصحاب امام را در میان گرفتند، از این كار پسر مرجانه و پسر سعد خوشحال شدند و اما حسین علیه السلام و اصحابش افسرده و آزرده گشتند و یقین نمودند دیگر یك تن از اهل عراق به یاری امام نخواهد آمد.

كلام امام صادق علیه السلام كه به اینجا رسید از روی حسرت فرمودند: پدر و مادرم فدای غریبی و ضعیفی تو ای جد بزرگوار.

در كتاب روضة الصفا آمد است:

جمعی از لشگریان ابن سعد كه روز سوم محرم به محاربه پسر پیغمبر آمده بودند وقتی غریبی و بی گناهی امام مظلوم را مشاهده كردند برگشتند، بعضی در پنهانی و برخی بطور علنی، ابن زیاد ملعون خبردار شد برآشفت، سعد بن عبدالرحمن را طلبید با جمعی از لشگری او را مأمور ساخت تا در اطراف محله های كوفه گردش كنند هر كس را كه از جیش عمر سعد تخلف نمود دستگیر كرده بحضور او بیاورند، مأمورین هر شخصی را كه می آوردند آن ملعون سخت عقاب می كرد حتی یكی از اهالی شام كه از جمله دوستداران آل ابی سفیان بود و بخاطر مرگ یكی از بستگانش برگشته بود تا سهم ارثی خود را دریافت كند گرفتار مأمورین شد و او را نزد ابن زیاد آوردند هر چند او عذر آورد عذرش مقبول واقع نشد.


و بالاخره گردنش را زدند، این خبر منتشر شد و رعب و وحشتی در مردم ایجاد كرد لذا دیگر كسی جرأت مراجعت ننمود و علی الدوام پسر زیاد لشگر به مدد عمر سعد می فرستاد، فوجی بعد از فوجی و گروهی پس از گروهی، علمی پشت سر علمی روانه می كرد بطوری كه قاف تا قاف سرزمین كربلاء را لشگر فراگرفت و احدی از آنها جرئت هزیمت و یارای مخالفت را نداشتند و بمنظور اینكه از سپاهیان كسی فرار نكرده و یا به لشگر امام علیه السلام پناه نبرد جاسوسان گماشته كه افراد را كاملا زیر نظر و تحت مراقبت شدید داشتند باری از اكثر شهرها و ممالك همچون:

كنده، ساباط، مدائن، عباده، ربیعه، سكون، حمیر، دارم، غطفان، مذحج، یربوع، خزاعه، حلب، نبط، بصره، تكریت، عسقلان، كرد و بلاد و شهرهای دیگر.

امیر لشگر عمر بن سعد ملعون و پسرش حفص وزیر و مشاورش بود، درید را كه غلام بی باك و سفاكی بود علمدار كل كردند، ابن ابی جؤبه جاسوس و ابوایوب سركرده بیلداران و عمرو بن حجاج سردار دست راست و شمر بن ذی الجوشن سركرده دست چپ و حرمله نابكار سردار تیراندازان و ابوالحنوق رئیس سنگ اندازان و سنان بن انس سردار نیزه داران بود، اهل فن نوشته اند لشگر از كربلاء تا دم در دروازه كوفه پشت در پشت ایستاده بودند.